زندگانی بی تو بردگی است
زندگانی بی تو بردگی است | |
الهی هرچه نشان می شمردم پرده بود و هرچه مایه می دانستم بهیده بود. ای کردگار نیکوکار آنچه بی ما ساختی بی ما راست دار. | |
از بس که دو دیده در خیالت دارم در هر چه نگه کنم تویی پندارم الهی راهم نما به خود و باز رهان مرا از بنده خود. ای رساننده به خود برسانم که کسی نرسیده به خود. بارالها یاد تو عیش است و مهر تو سور، شناخت تو ملک است و یاد تو سرور، و صحبت و نزدیکی تو نور. جوینده تو کشته با جان است و یافت تو رستخیز بی صور. الهی نه جز از شناخت تو شادی است نه جز از یافت تو زندگانی. زندگانی بی تو بردگی است و زنده به تو هم زنده و هم زندگانی است. غم کی خورد آن که شاد و ما نیش تویی یا کی مرد او که زندگانیش تویی الهی ای یافته و یافتنی، از مست چه نشان دهند جز بی خویشتنی. همه خلق را محنت از دوری است و این بیچاره را از نزدیکی، همه را تشنگی از نایافت آب است و ما را از سیرآبی. ای عاشق دل سوخته اندوه مدار روزی به مراد عاشقان گردد کار الهی مرا دردی است که بهی مباد. این درد مرا صواب است. با خرسندی دردمندی به درد خود کسی را چه حساب است. الهی گاهی به خود نگرم گویم از من زارتر کیست، گاهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ بنده چون به خود نگرد به زبان تحقیر از کوفتگی و شکستگی خود گوید: پر آب دو دیده و پر آتش جگرم پر باد دو دستم پر از خاک سرم |